ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
از خوردن بستنی قیفی در خیابان خجالت نکش!
از اینکه بایستی از سوژه ای که خوشت آمده عکس بگیری،
از اینکه بنشینی کنار کودکِ فال فروش و با او درد و دل کنی،
از اینکه وسط پیاده رو" البته اگر مامور نبود!" عشقت را در آغوش بگیری...

از اینکه وسط جمع قربان صدقه ی مادرت بروی،
از اینکه در کوچه با بچه ها دنبال بازی کنی،
از ابراز علاقه کردن به کسی که دوستش داری،
از عصبانی شدن
از بلند خندیدن
از گریه کردن های بی دلیل
از کنار گذاشتن آدم هایی که تو را نمی فهمند، خجالت نکش!

عمرِ هیچ کس قرار نیست جاودانه باشد
برای خودت زندگی کن!
گنجشک ها ...
امروز که فقط نه....
هر روز ....
جوری نام تو را ....
جیک جیک می دوزند ...
به چشم های نیمه باز شاخه های درختان،
انگار نه انگار که نیستی ...
آفتاب که خودش را ریز ریز می کند...
توی پنجره ها
جای هر دوتامان می خندم
جای هر دوتامان گریه می کنم
صبح ها ....
یادم نیست نیستی ...
از یه جایی به بعد
دیگه اون آدمِ سابق نیستی
دیگه چیزی خیلی خوش حالت نمیکنه
و همینطور ناراحت ...
خونسـرد میشی اما به اتفاقای اطرافت واکنشی رو نشون میدی که بقیه دوست دارن ببینن !
چون باید طبیعی باشی .. !
مثل بقیه ...

شاید به مرورِ زمان دیگه یادت نیاد کجا بود که سیمِ "قرمـز" احساستو بریدی
یا کجا قیدشو زدی !
تنها چیزی که یادت میاد اینه که این نبودی ...
اما کم کم
منِ قبلی رو هم یادت میره ..
تو میمونی و منی که قرار نبود این باشه !
قرار نبود بشکنه ، بیفته !
و هزارتا قرار نبود های دیگه ...

هر روز تلاش میکنی که خوب باشی
ادامه بدی
بخندی
عادی باشی ...
به ظاهر همه ی اینا درست پیش میره
اما باطنت داره بیشتر فرو میره ...
مهم نیست چقدر دست و پا میزنه .. میره پایین
اونوقت میفهمی که از درون مردن یعنی چی !
هر کی حالتو میپرسه میگی : به ظاهر زندگی خوبه ..
اما تو دلت میگی : تو که توشو نمیبینی .. !
به اول ماجرا فکر میکنی
به اینکه چطور شد به اینجا رسیدی !
اما هیچی نیست ..
حتی با خودت میگی ، من که خوبم !
انقد توو نقشت فرو رفتی که دیگه خودتم باورت میشه که خوبی ...
آره خب ..
یه نگاه به خودت بنداز
هممون خوبیم ..
دلتنگی هایم
گفتنی نیست ..
نوشتنی هم نیست ..
اگر عاشق باشی ..!!!
برایت دیدنی ست ..
لمس کردنیست ..
تو بگو : دلتنگی هایم را دیدی .. !؟
گاهی
دلتنگی هایم زیرنقاب سکوت
پنهان می شود ..
و من ..
باز هم بیصدا دلتنگتم ...
برایم آرزوی
خواب های رنگی نکن

سیاه سفید هم باشد
به دیده منت

فقط تو را ببینم
تو را ببوسم
تو را نفس بکشم

اصلا سیاه سفید باشد..

مثل فیلم های
کلاسیک فرانسوی!
شنبه ها:ميزنم بيرون از خانه، يادت در فكر، خنده ای بر لب
يكشنبه ها:كمر نگ ميشود خنده ام، نديدنت رنگ خنده كه هيچ، رنگ تمام دنيا را ميبرد
دوشنبه ها:خنده محو ميشود، كم كم آرزوی ديدنت دور ميشود و دورتر
سه شنبه ها:غبار تنهايی مينشيند روی صورتم، دل نگران و عصبی بی تابانه زمزمه ميكنم: وسط هفته شد كجا ماند جانمان پس
چهارشنبه ها:كز ميكنم كنج اتاق، در را قفل ميكنم فريادی سر ميدهم: بگوييد به ديدنم بيايد
پنجشنبه ها:ميگذرد به بيخوابی، و آخرين روزنه های اميد كه به خيال ديدنت چنگ ميزنند
جمعه ها:جمعه ها جانا جمعه ها،فقط بغض است و بس
با خاطراتِ زيادى زندگى مى‌كنيم كه اگر به خودشان بود، تا حالا هزار بار از خاطرمان رفته بودند.
اما ما نگه‌شان مى‌داريم. مُدام مرورشان مى‌كنيم.
همان يك لحظه‌ى كوچك كه روزى قلبمان را به نفس‌نفس انداخته...
همان خاطره‌هاى ناچيزِ دوست‌داشتنى
كه مسكنِ زخمهاى روزمرگى‌اند...
خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه...
چایی همیشه دم بود
روی سماور
توی قوری.
در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل نمیخواست.
غذاها ساده و خانگی بود...
بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت...
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود.
مهمانِ ناخوانده، فقط آب خورشت را زیاد میکرد!
بوی شب بوها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود، نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت...
بیشترشان از ته دل بود...
و سلام ها
اینقدر معنا نداشت!
هنگامی که از یک سن خاص گذشتید زندگی چیزی بیشتر از فرایند از دست دادن مداوم نخواهد شد. 
چیزهای که در زندگی برایتان مهم هستند شروع به لیز خوردن از چنگتان می کنند، یکی بعد از دیگری، مانند شانه ای که دندانه هایش را از دست می دهد وتنها چیزهایی که

جایشان را میگیرند چیزهای بدلی بی ارزش هستند. 

قدرت بدنیت، امیدهایت، رویاهایت، ایده آل هایت، اعتقادات، تمام معانی یا افرادی که دوست داری، یکی یکی، محو می شوند. 
برخی قبل از ترک کردن عزیمتشان را اعلام می کنند، در حالی که بقیه تنها ناگهان بدون هیچ هشداری یک روز ناپدید می شوند و هنگامی که آن ها را از دست دادی

هرگز نمی توانی آن ها رابازگردانی. جستجویت برای جایگزین کردنشان هرگز خوب پیش نمی رود.
هیچکس
ما را برای خودمان نمی خواهد
سادگی می كند
کسی که تنهاییش را
ارزان می فروشد.
من تازه فهمیدم
هیچ چیز به اندازه
دوست داشتن خودم
خوشحالم نمی كند...